شادی
همه گلبانو را با لبخند ِ روی لبش میدیدند.
همه گلبانو را با لبخند روی لبش میدیدند و از شاد و پر طروات بودنش، به وجد میآمدند. گلبانو سعی میکرد اطرافیانش با دیدنِ او شاد شوند و قاصد خوش خبری برای آنها باشد. هرچند گوشه هایی از این زندگیِ شاد و قشنگش، غم و غصه هایی وجود داشت. در خلوت خودش غم و غصه ها یکی یکی اعلام موجودیت میکردند؛ بخاطرِ بیماریِ مادرش غصه دار میشد، از نارفیقی هایی که دیده بود غمگین میشد و چقدر بینهایت دلتنگِ خواهرش بود. آنوقت اشکهایش روی گونه هایش جاری میشد؛ اما گلبانو اجازه نمیداد این وضعیت پایدار بماند. به غم و غصه ها اجازه نمیداد تا اختیار او را در دست بگیرند. اشکهایش را پاک میکرد و لبخند همیشگیاش روی لبش مینشست. خدا را برای همهی نعمت ها و حکمت هایش شکر میکرد و برای آنهایی که بخاطر زندگیشان همیشه نالان و گریان بودند، دعا میکرد. از خدا میخواست به آنها کمک کند تا دلخوشی ها و شادی های زندگیشان را پیدا و پررنگ تر کنند تا صبرشان برای غمهایشان زیاد شود و کمبودهای زندگیشان در چشمشان کوچک شود. آنوقت آنها هم دلشان میخواست برای همه شادی و خوشحالی به ارمغان بیاورند.
گلبانوی قصهی ما، دلش میخواست دوستانش بخاطر خنده ها و شادی هایش به دورش جمع شوند و نه به خاطر غم و اندوه و غرهایش. برای همین همیشه برای دوستانش هدیه ای داشت و آن لبخند زیبای او بود.
پی نوشت:
امام علی علیه السّلام فرمودند:
اَلمُؤمِنُ بَشرُهُ فی وَجِهِهِ وَحُزنُهُ فی قَلبِهِ
شادی مومن در رخسار او و اندوهش در دل است.
نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره۳۲۵