عطر خوش بهارنارنج

بسم الله النور
2016-05-20 13.20.38
عطر خوش بهار نارنج میتواند یک روز خوب را رقم بزند. به امید عطر واقعی بهاری…

.
.
دیشب بخاطر بی انصافی کسی در حقم، به شدت ناراحت بودم. رفتارهای غیر منصفانه و قدرنشناسانه ی دیگرش به یادم آمد و اشکهایم سرازیر شد. تا نزدیک اذان صبح اشک ریختم و تاسف خوردم. دلم به شدت هوای دوران کودکی ام کرده بود. آن روزهایی که با بابا میرفتم پارک المطار و از سرسره های فیلی و آناناسی بالا و پایین میرفتم. آن روزهایی که با مامان میرفتم کورنیش قدم میزدم و جایزه دختر خوب بودنم و غر نزدنم، یک اسکوپ بستنی بسکن روبنز بود. وقتهایی که شب تا صبح خوابم نمیبرد و توی دلم کوه قند آب میشد؛ چون فردایش میخواستم با همکلاسیهایم به اردو دانش آموزی بروم. برای خاله بازیهایی که با خواهرم میکردم و چقدر خوب در نقش خودمان فرو میرفتیم و فکر میکردیم زندگی بزرگترها همین خاله بازیها و شادیها و دورهمی های مکرر است.

حالا که بزرگ شدم و زندگی جدید تشکیل داده ام، میبینم کودکی ام در چه خوش خیالی مطلقی گذشت. حساب یکسری آدمها را در زندگی ام نکرده بودم. همانهایی که دوست ندارند خوشی و آرامش دیگران ببینند و با حرفهایشان طوری نیش میزنند که جایش برای همیشه باقی بماند.

دیشبم خیلی بد گذشت. هق هق م فضای خانه را پر کرده بود و صورتم خیس بود و دلداریهای همسرم آرامم نمیکرد. با خودم میگفتم بگذار صبح شود و به آن شخص زنگ میزنم و چنان میگویم و چنین میکنم تا بفهمد من حواسم به رفتارها و بی انصافیهایش است.

اما صبح وقتی چشم هایم را باز کردم، با خودم گفتم امروز روز من است. نباید بگذارم دیگران خدشه ای به زندگی و شادی و آرامش من وارد کنند. دست و صورتم را آب زدم. توی کتری آب ریختم و روی شعله گذاشتم. یکی از قوریهای گلگلی ام را انتخاب کردم. کمی چای ریختم، چند برگ بهار نارنج، دو تا گل سرخ، یک هل سبز و تکه ای دارچین. آب کتری که جوش آمد، توی قوری آب ریختم و روی کتری گذاشتم. همسرم بیدار شد. از سرحالی و لبخندم به وجد آمد. داوطلبانه ماهیتابه رو برداشت و نیمرو درست کرد. میز صبحانه را چید. چای را ریختم و کنار هم صبحمان را شروع کردیم.

عطر خوش بهارنارنج و هل را استشمام کردم و با خودم فکر کردم چرا این لحظات خوش زندگی، این نعمتهای عزیز خداوند را بخاطر خودخواهی دیگران از بین ببرم.
به هر حال سطح فکر همه افراد جامعه در یک اندازه نیست. عده ای هم از لحاظ ادب، فهم و شعور در سطح پایین تری هستند. پس این مشکل من نیست که عده ای یاد نگرفته اند چگونه با همنوع خود رفتار کنند و چگونه منصف و قدرشناس باشند. بلکه آنها باید برای رفتار غلط خود اشک بریزند و از وضعیت خود ناراضی و ناامید باشند.
اگر بنا به غصه خوردن و اشک ریختن باشد، دلیلهای مهمتری میتوان در این دنیا یافت که ارزش اشک ریختن، این عصاره وجود آدمی، را داشته باشد. دلیلهای به مراتب خیلی بالاتر از  دو-دوتا چهارتاهای زندگی. تصمیم گرفتم به آن دلیلهای عظیم فکر کنم تا حرفهای نیش دار عده ای برایم بی اهمیت شود. هدف زندگی هم همین است.

دردهایی وجود دارد در دنیا که هروقت در زندگی کمرنگ میشود، دست و پا زدنهای عده ای حقیر برای بهم ریختن ما، به ثمر مینشیند. آن درد های عظیم را نباید فراموش کنیم در زندگیمان. دردهایی از جنس 《أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ》.