اطاعت

بسم الله النور

 

مثل این است که شخصِ کریمی بی منت، یک نفر را که هیچ است و هیچ ندارد، به جایی برساند که در خواب شبش هم نمی دیده است. آسایش و رفاهی که سالها اگر می دوید هیچ وقت به آن نمیرسید، خانه و زندگیِ خوبی که برایش فقط رویا بوده و حالا به واسطه آن شخص کریم صاحب آن شده است. طبیعتا این فرد اگر درست تربیت شده باشد، رفتار پسندیده و مودبانه و مورد انتظار این است که به هر طریقی که میتواند از آن شخص کریم تشکر کند و ارادت خود را به او نشان دهد. به اینصورت که خواسته های معقول آن شخص کریم را با جان و دل میپذیرد و بالفور در پی انجام دادنش قدم برمیدارد، تا هم ارادت خود را به وی نشان دهد و هم در برابر لطف او، تشکر و قدردانی کرده باشد.

در این دنیا و در برابر خدا، همه مان همین وضعیت را داریم. با این تفاوت که خداوند نیازی به کمکِ و یاریِ ما ندارد و اگر عملی یا رفتاری از ما خواسته، سودش به خودِ ما برمیگردد و انجام دادن یا ندادن آنها، فرقی به حال خداوند ندارد. ما همان انسانِ هیچ بودیم که خداوند از روحش در ما دمید و به ما حیات داد و نعمت فراوان در اختیارمان قرار داد. از هوا برای نفس کشیدن گرفته تا عقل برای اندیشیدن. حتی فراتر از همه اینها، راه سعادت و رسیدن به نهایت خوشبختی را به همراه راهنما و کتاب راهنما برایمان فرستاده تا هر لحظه بیشتر از پیش در محبت و مهربانی اش غرق شویم. مهربانی اش را از اینجا میتوان فهمید که ما را به حال خودمان نگذاشته و هر لحظه اشتیاق دارد که بنده اش راه سعادت را در پیش بگیرد.

در برابر این خدایی که بی منت ما را از نیست به هست رسانده، آیا نباید همانند مثال بالا، در پی راهی باشیم که ارادت خود را نشان دهیم و به طریقی شکرگزار اینهمه نعمات باشیم؟ مهربانیِ خداوند آنقدر وسیع است که حتی طریقه شکرگزاری را هم به بنده اش آموخته، فراتر از این، این شکرگزاری باز هم به نفع بنده است. چطور میشود که گاهی آنقدر به خودمان مغرور میشویم و حتی نحوه ی این شکرگزاری را هم زیر سوال میبریم؟

وقتی خداوند در همین قرآن، از بندگانش میخواهد که نماز بخوانند، زکات بدهند و دستور میدهد که روزه بگیرند و با دشمنان خدا دشمن و با اهلبیت مودت و دوستی کنند، چطور میشود که بنده ای آنقدر سرکش شود که بگوید:« من این مدل نماز خواندن را شکرگزاری نمیدانم و قبول ندارم و به طریقه ی خودم از خداوند تشکر میکنم.» و یا استدلالهای به ظاهر روشنفکرانه ای مثل:« من ترجیح میدهم به جای روزه گرفتن و گرسنگی کشیدن، به مردم فقیر کمک کنم و اخلاقم را اصلاح کنم!.» چرا همه چیز را آنطور که مورد پسند و منطق ناقصِ خودمان است در هم می آمیزیم و از راه مستقیمی که مورد پسند خداست و خیر ما در آن است فاصله میگیریم. در حالیکه خداوند فقط همین روشی که از طریق کتاب و ائمه به ما آموزش داده، میخواهد و در برابر نعمات بی پایانش، آنطور که او خواسته شکرگزاری نکنیم و زندگی نکنیم، اگر بی چشم و رویی نیست پس چیست؟

نسبت به کتاب و دستوراتش بی اعتناییم و دلمان خوش است که به اخلاق پایبندیم و به روش خودمان با خدا ارتباط میگیریم و آرامش میگیریم و  پاک بودن دلمان را بهانه میکنیم تا کسی متوجه تنبلی مان نشود. غافل از اینکه همه مشکلات و مشقت هایی که در زندگی به ما میرسد ناشی از همین غافل شدن از دستورات و نافرمانی از آنهاست. وقتی از این مشکلات کلافه میشویم، به زمین و زمان بد میگوییم و انگشت اتهام را به سوی خدا و پیغمبر و دین نشانه میگیریم.

با خدا که آشتی کنیم و آنطور که خودش میخواهد رفتار کنیم و به آن طریقی که خودش دستور داده شکرگزاری کنیم و اطاعت کنیم، وقتی مشکلی یا مصیبتی هم برسد، میگذاریم به حساب امتحان الهی و با اعتماد و اطمینانی که به او داریم از همه این موانع عبور میکنیم و منتظر مانع جدید و دادوستد جدید با خدا و گفتگویی جدید هستیم. انگاری که خدا میخواهد با این موانع ما را آنطور که باید یک انسان باشد، بار بیاورد.

قرآن را ورق بزنیم و ببینیم این خدایی که ما را از نیست به هست رسانده، چه از ما میخواهد. راستی معامله با خدا چقدر شیرین است!