عیدی
بسم الله النور هرچه به عید غدیر نزدیکتر میشد،
بیشتر بخوانیدداستانهایی که در خیالِ الهامبانو میگذرد…
گلبانو، دریابانو، ماهبانو …
بسم الله النور هرچه به عید غدیر نزدیکتر میشد،
بیشتر بخوانیدبسم الله النور ۳. نزدیکِ غروبِ یک روز سردِ زمستانی، مثل همیشه دریابانو به ایوانِ فانوسِ دریاییشان رفت
بیشتر بخوانیدبسم الله النور همه گلبانو را با لبخند ِ روی لبش میدیدند.
بیشتر بخوانیدبسم الله النور ۱ خورشید آهسته آهسته دامنش را جمع میکرد
بیشتر بخوانیدبسم الله النور ۲ با اشتیاقی خاصی، چای را توی استکان ریخت.
بیشتر بخوانیدبسم الله النور سرِ کوچه، دختربچهای روی زمین نشسته بود و کلوچه میفروخت.
بیشتر بخوانیدبسم الله النور ۱. نزدیکِ غروب بود. کشتی هرلحظه به لنگرگاه نزدیک تر میشد.
بیشتر بخوانیدبسم الله النور هرچه به روزهایِ آخر ماه رمضان و عید فطر نزدیک میشد، به دلِ گلبانو بیشتر غم مینشست.
بیشتر بخوانیدصدای شلیک توپ در شهر پیچید. گلبانو سریع آمد توی حیاط.
بیشتر بخوانیدخیلی وقت بود که باغچه ی کوچک گلبانو، گل نداده بود. گلبانو اما امیدش را از دست نداده بود.
بیشتر بخوانید