بار دیگر شهری را که دوست داشتم؟
بسم الله النور این اولین باری بود که تردید کردم و بعد گفتم: « نه!» همین چند وقت پیش
بیشتر بخوانیدیک فنجان دمنوش و کمی شیرینی و کلی حرف …
بسم الله النور این اولین باری بود که تردید کردم و بعد گفتم: « نه!» همین چند وقت پیش
بیشتر بخوانیدبسم الله النور ساختمان روبرویی چهار طبقه است و دو کوچه پایینتر؛ اکثر شبهای جمعه بالای پشت بامشان مهمانی میگیرند.
بیشتر بخوانیدبسم الله النور ستاره ها را نباید چید. باید تماشایشان کرد…
بیشتر بخوانیدبسم الله النور یک نیمه شب ارغوانی . . نیمه شب بود. مشغول دوختن یک عروسک برای یک دختر مراکشی
بیشتر بخوانیدبسم الله النور عطر خوش بهار نارنج میتواند یک روز خوب را رقم بزند. به امید عطر واقعی بهاری…
بیشتر بخوانیدعصرهایم با یک فنجان شیرقهوه و شیرینی میگذرد و کتاب و قلم و یادداشت… عصرهایی شیرین که هر روز تکرار
بیشتر بخوانیدنمیدانم چرا هر روز صبح این برگ های زرد و قهوه ای را جمع میکنند و شاخه های خشک را
بیشتر بخوانیدبعد از چند روز خانه نشینی، احساس کردم افسردگی دارد در وجودم جا خوش میکند. هر طور بود خودم را
بیشتر بخوانیدفقط دختر زمستان میتواند زیبایی ِ زمستان را درک کند. آنهایی که نسبتی با زمستان ندارند، آن را فصلی سرد
بیشتر بخوانید